دفتر نقاشی سیمی طرح زال ۵۰ برگ

پدرش سام بود. پادشاه و پهلوان بلند آوازه ایرانی که سالیان سال هیچ فرزندی نداشت و درحسرت داشتــن کودکی روزگـــار می‌گذراند. تا این‌که یک روز خبر دار شد همسرش بارداراست و از خوشحالی جهان را غرق نور وشادمانی کرد، اما عمر این خوشحالی کوتاه بود چراکه وقتی زال به دنیا آمد جهان پیش چشمش تیره و تار شدموهای پسرک مثل برف سفید بود مثل همین دفتر نقاشی بی هیچ رنگی و نقشی «چو فرزند را دید مویش سپید بشد یکسره از جهان نا امید» سام‌عصبانی شد و‌ فکر کرد زال آن کودک بی‌گناه نفرین شده است و دستور داد او را در دامنه کوه البرز رها کنند.

پدر، زال را رها کرد اما خداوند او را از یاد نبرد مهرش را به دل سیمرغ انداخت که در کوه البرز خانه داشت و به فرمان خدا به جای مادر و پدر سیمرغ زال را بزرگ کرد تا این‌که جوانی توانمند شد. شبی سام او را به خواب دید از کاری که در حق او‌ کرده بو پشیمان شد و در جست‌ و جویش به البرز کوه بازگشت.

داستان زندگی زال پر از شگفتی است با آن‌که سپید مو و سپیدرو بود اماروزگار نقش زیبایی درسرنوشتش طراحی کرد تا آن‌جایی که روزی پدر رستم شد.

بخش زیبایی از کتاب شاهنامه به ماجرای زندگی زال تعلق دارد امیدوارم آن را بخوانی و لذت ببری...